برباد رفته
روزیکه دل
هنوز رمقی برای تپیدن داشت
و امیدی برای رهایی
روزیکه گونه ها
با سرشک دیده آبیاری میشد
و چشم ها
طعم تلخ انتظار را میکشید
میخواست
آرزو های برباد رفته اش را
با و جود تو پیدا کند
میخواست
با تو بودن رااحساس کند
ولی افسوس
دیگرامیدی و آرزویی
برای آمدن نمانده
افسوس
که هر جه بود
خیالی بیش نبود
افسوس...
:: برچسبها:
برباد رفته ,
:: بازدید از این مطلب : 46
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0